آيا براستي زبان فارسي رمز هويت ملي ايرانيان است؟
آيا براستي زبان فارسي رمز هويت ملي ايرانيان است؟
اشاره:
مسألة وفاق ملي ايرانيان بدون ترديد دغدغة خاطر همة دوستداران اين مرز و بوم را تشکيل ميدهد. ديري است که اين بحث در بين روشنفکران جامعه جريان دارد که ارکان وحدت ملت ايران چه بوده است و چه بايد باشد. برخيها زبان فارسي را رمز هويت ملي ايران تعريف کرده، بعضي نيز دين و سرزمين را وجهة مشترک و عامل پيوند دهندة اقوام مختلف ايراني شناختهاند. براي کند و کاو پيرامون اين مسألة حياتي، به همت فصلنامة وارليق، پيک آذر و هفتهنامة شمس تبريز ميزگردي با شرکت انديشمندان و صاحبنظران تشکيل گرديد، تا مسأله از ديدگاه کارشناسي به نحو شايستهتري مورد شناسائي قرار گيرد. در اين ميزگرد آقاي دکتر جواد هيئت (جراح و محقق زبان و ادبيات ترکي)، آقاي ناصر پورپيرار (مورخ)، آقاي دکتر رجائيپور (کارشناس جامعهشناسي) و آقاي يوسف عزيزي بنيطرف (نويسنده و ژورناليست) شرکت داشتند و نظرات ارزندهاي را در ميان گذاشتند. ضمن قدرداني از زحمات اين آقايان، خرسنديم که بدعت مفيدي را در برخورد با مسألة قوميت ها پايهريزي کردهايم، و از همة خوانندگان و صاحبنظران مسألة قوميتها تقاضا ميکنيم نظرات خود را به شمس تبريز ارسال دارند، تا اين گفتگوها در آينده به شکلي غنيتر و پربارتر ادامه داشته باشد. اينک گزارش ميز گرد مورد اشاره به آگاهي خوانندگان عزيز ميرسد.
پرسش: آقاي دکتر هيئت، بعنوان اولين سوال لطفاٌّ تعاريف خودتان را در بارة نژاد، قوميت،مليت و ايرانيت ارائه بفرمائيد.
دکتر هيئت: قبل از هر چيز بايد عرض کنم که خواستههاي ما که بر واقعيات عيني تکيه دارد، در چهارچوب وطن عزيز ما ايران و قانون اساسي جمهوري اسلامي است. ما با پان از هرگونه که باشد، مخالفيم. ما نژادپرستي و مليگرايي افراطي را محکوم ميکنيم، چرا که ما انسانيم، ايراني هستيم و مسلمان و همة ما در اين سه فضيلت خدادادي مشترکيم، اگرچه عده اي از ما فارس، عدة ديگري ترک، کرد، عرب يا اقوام ديگر هستيم و زبانمان متفاوت است، اما هيچکدام از اينها در انسانيت، ايرانيت، و اسلاميت ما تأثيري ندارد. ما ايراني را مجموع مردماني ميدانيم که خودشان و اجدادشان در اين سرزمين زندگي کرده، در غم و شادي و تاريخ اين سرزمين سهيم بوده و مقدراتشان را با مقدرات اين کشور عجين نمودهاند. بنابر اين ما ايران را يک مفهوم جغرافيائي و سرزمين خود و اجدادمان ميدانيم و براي آن مفهوم نژادي و آريائي و يا غير آريائي قائل نيستيم. در مورد تعريف نژاد بايد بگويم که نژاد مجموعة ويژگيهاي مورفولوژيک و ظاهري است مانند رنگ پوست، موي سر، شکل بيني، ابرو و لبها و گونهها و جمجمه. در تمام دنيا سه نوع نژاد يعني سفيد، سياه و زرد وجود دارد و اغلب مردم دنيا مخلوطي از اين نژادها هستند. مردم ايران هم از نژاد سفيد هستند، البته نه بطور خالص. از نظر من نژادي بنام آريائي وجود ندارد. آريائي و يا هند و اروپائي يک مفهوم لينگوئيستيک يا يک مفهوم زباني است و به گروه زبانهاي اطلاق ميشود که تحليلي هستند، يعني ريشة کلمات در موقع صرف تغيير ميکند.
در مورد ملت بايد بگويم که ملت يا ملّه در اصل عربي و با ريشة عبري و شايد هم آرامي است و بمعناي دين و مناسک ميباشد. در اسلام هم اهل مله بمعني مسلمانان و اهل ذمه بمعني غير مسلماناني است که تحت سرپرستي مسلمانان قرار دارند. اما ملت بمعني جديدش که يک پدپدة تاريخي و سياسي است، ترجمة کلمة nation از ريشة naitre بمعني تولد بوده و مفهوم نياي مشترک و يا زادگاه مشترک است. به نظر من ملت به گروهي از انسانها گفته ميشود که داراي وجوه مشترک مانند زبان، فرهنگ، دين، مذهب، سرزمين، تاريخ و دولت بوده و به همديگر احساس تعلق و وابستگي يعني آگاهي يا شعور ملي داشته و ميخواهند باهم زندگي کنند و سرنوشت مشترک داشته باشند. البته همة اين وجوه در همة جوامع يکجا وجود ندارد. از اين جهت در هر جامعه و کشوري وجوه مشترک موجود ارکان و اساس مليت قرار ميگيرد، مثلاٌّ در آلمان قوميت، در فرانسه فرهنگ، در سويس وطن يا سرزمين، در آمريکا تابعيت يا دولت رکن اصلي ملت و مليت را تشکيل ميدهد. در ايران تا قبل از مشروطه ملت ايران رعيت سلطان واحد و تابع دين اسلام بودند. در زمان پهلوي در قانون اساسي اسلام و تابعيت دولت و سرزمين ارکان اساسي مليت شناخته شده بود، ولي رژيم پهلوي نژاد مندرآوردي آريائي را تبليغ و تحميل ميکرد و زبان فارسي را نشانة وحدت ملي ميشمرد و اقوام غير فارس را که دو سوم ملت ايران را تشکيل ميدهند، در صورت آسيميلاسيون و فارسيزاسيون ايراني ميشمرد و در غير اين صورت آنهارا اقليتهاي خطرناک ميدانست. در اين مورد يک سندي دارم از فروغي که از پايهگذاران رژيم پهلوي و نخست وزير و قدرتمدار اين کشور بود. وي بعد از استحکام رژيم پهلوي از طرف رضاشاه بعنوان سفير کبير به آنکارا اعزام شد و از آنجا در نامهاي که به وزارت خارجة دربار فرستاده بود نوشته بود: من طرفدار تغيير خط بودم، اينجا ترکها خطشان را تغيير دادند و از اين جهت روابط فرهنگي ترکهاي ترکيه و ترکهاي آذربايجان قطع شد و من هم به همين دليل نظر خودم را عوض کردم. مبادا به فکر تغيير خط باشيد که دوباره روابط فرهنگي ترکان ايران و ترکيه برقرار شود، چون در ايران دو نوع اقليت داريم، يکي اقليتهاي ديني و مذهبي مانند يهودي، ارمني و آشوري که خطري براي ايران ندارند، و ديگري اقليتهاي قومي ترکها و کردها و عربها که براي ايران خطرناکند، بويژه ترکان که از همه خطرناکترند. اين سند هم در آرشيو وزارت خارجه موجود است و هم در کتاب ارتشبد فردوست بدان استناد شده است.
با توجه به مطالبي که عرض کردم، به نظر من فقط بايد وطن و اسلام عامل وحدت و ارکان ملت ايران محسوب شود، چرا که در اين دو تمام ملت ايران شريک هستند. من اين مسأله را ۲۱ سال قبل طي مقالاتي در روزنامة اطلاعات و مجلة وارليق نوشتم و مقام رهبري هم چندي قبل صراحتاٌّ به آن اشاره فرمودند.
پرسش: آقاي دکتر، به نظر شما تفاوت اصلي مليت و قوميت در چيست و بطور کلي شاخصهاي قوميت کدامها هستند؟ و با توجه به آنچه فرموديد، ناسيوناليزم را چگونه تعريف ميکنيد.
دکتر هيئت: ببينيد، براي مليت يا nationalité دولت و کشور شرط است. ممکن است در کشوري مليت واحد يا قوميتها يا مليتهاي مختلف موجود باشد، مثل سويس و ايران. اما قوميت که قديميترين شکل يا سازمان اجتماعي اجتماعيـ سياسي انساني است، به گروهي گفته ميشود که داراي زبان، تبار، فرهنگ، تاريخ و سرزمين مشترک باشند و ممکن است که با تشکيل دولت مستقل ملت و مليت واحدي را ايجاد نمايند. شاخصههاي قوميت زبان و فرهنگ است، چرا که ممکن است در طول تاريخ سرزمين تغيير کند. ناسيوناليزم هم يک مسلک سياسي است، که عقيده دارد بايد واحد سياسي و ملي باهم سازگاري داشته باشند. در اينجا نبايد حدود اتنيک بوسيلة محدودة سياسي قطع شود. ناسيوناليزم نميتواند بدون دولت باشد. به نظر اينشتين ناسيوناليزم عارضة دوران کئدکي بشر است. همانطور که ميدانيد، ناسيوناليزم در قرن بيستم دو شکل خاص به خود گرفت: امپرياليزم و مبارزه با امپرياليزم. جنگ جهاني اول نشان داد که ناسيوناليزم و امپرياليزم دو دو روي يک سکهاند. در کشورهاي بالکان مکاتب نوين ناسيوناليستي قدرت گرفته از امپراتوري عثماني، آلمان و روسيه به ترتيب و به طرزي سريع خود به امپرياليستهائي تبديل شدند که مردم تحت سلطة آنان براي رهائي از چنگ اين استعمارگران جديد به جهان خارج چشم دوختند. بعد از جنگ جهاني اول و فروپاشي امپراتوريهاي عثماني، اطريش و آلمان، متفقين غرب خطوط مرزي را نه بر اساس ملاحظات فرهنگي و قومي، بلکه بر اساس ملاحظات استراتژيک تعيين کردند تا بتوانند توان مقاومت در برابر يک آلمان رو به قدرت و انتقامجو را داشته باشند. بعلاوه با تبليغ ناسيوناليزم، اين کشورها و خاورميانه را در حال تجزية بالقوه نگهدارند، تا در مواقع لزوم از آن بهرهبرداري کنند. مثلا بلغارستان که خود بر عليه امپرياليزم عثماني انقلاب ناسيوناليستي را پيشة خود کرده بود، پس از استقلال با اقليتهاي ترک آنجا رفتار بدتري در پيش گرفت. بنابر اين ناسيوناليزم قرن بيستم يک دورة کامل را طي کرد: بعنوان يک جنبش انقلابي عليه سرکوب و اختناق استبدادي آغاز شد، و با ايجاد يک حالت سرکوب مستبدانة سنجيدهتر و موثرتر از آنچه براي مبارزه با آن به وجود آمده بود، خاتمه يافت. ايدئولوژي ناسيوناليزم شعور و آگاهي تقلبي و وارونه را گسترش ميدهد (مانند ناسيوناليزم آريائيـ فارسي) و افسانهها را حقيقت جلوه ميدهد، در حاليکه ادعاي دفاع از فرهنگ مردم را دارد.پرسش: آقاي بنيطرف، به نظر شما وضعيت قومي ايران به چه شکلي است و اصولا آيا کثرت قومي در ايران مصداق دارد؟
بنيطرف: به نظر من بين مليت و قوميت که قبلا اصطلاح خلق بجاي آن به کار برده ميشد، چند تفاوت جزئي هست. مثلا ميتوان گفت که قوميت داراي زبان مشترک و ويژگيهاي فرهنگي مشترک است. همچنين جغرافيا و تاريخ مشترک دارد، اما دولت ندارد. ولي آنچه که مسلم است اين است که ايران کشوري است کثيرالمله و که متأسفانه ناسيوناليستهاي افراطي قوميت مسلط که بر تک زباني و تک قوميتي بودن ايران تأکيد دارند، منکر آن هستند. کشور ايران از همان ابتدا يعني از زماني که بصورت امپراطوري درآمد و پا گرفت، کثيرالمله بوده که کتيبهها و نوشتهها همه بيانگر آن هستند. از زماني که ايلاميها و بابليها و پارسها و … بودند و بعدها عربها و ترکها و اشکانيها و … نيز به آنها اضافه شدند، همواره کثيرالمله بوده است. بعد از اسلام اين تکثر حتا بيشتر هم شد و قوميتها نقش بيشتري پيدا کردند. مثلا در تاريخ ايران ترکها حاکميت را به عهده گرفتند، کردها نقش داشتند و … من در اينجا لازم ميدانم در مورد اصطلاح عربزبان هم توضيح بدهم. اعراب ايراني همانطور که از اسمشان نيز مشخص است، عرب هستند يعني داراي زبان و ويژگيهاي فرهنگي و تاريخ و جغرافياي مشترکند. بطور مثال ما در خراسان، سرخس و بيرجند و … هم عرب داريم، ولي آنها جزو قوميت عرب خوزستان نيستند، آنها هم عربند، اما تفاوتهائي دارند، فرضا تاريخ و جغرافياي مشترک ندارند. بنابر اين اکنون با تعاريف جديدي روبرو هستيم: ما عرب ايراني داريم، عرب عراقي، عرب اماراتي و … که اينها تفاوتهائي با هم دارند. فرضا اعراب ايران بخشي از تاريخشان با ساير قوميتهاي ايراني مشترک است، در صورتيکه اين مثلا در مورد اعراب مصر و فلسطين صدق نميکند. من در مورد عوامل و ارکان وحدت با پيشنهاد آقاي دکتر هيئت موافقم و دين و سرزمين مشترک را عامل وحدت ميدانم. فرض کنيد، آنچه که بنده را با يک ترکمن پيوند ميدهد، يکي دين است، يکي هم سرزمين و ميهن مشترک. بنابر اين آنهائي که ميخواهند زبان فارسي را بعنوان عامل عمدة وحدت ايران به شمار بياورند، در اشتباهند، چرا که براي بيش از ۵۰ درصد مردم ايران زبان فارسي زبان دوم است و حتا بعضيها اين زبان را نميدانند و اين تبعات فرهنگي زيادي از جمله بيسوادي و پايين بودن تيراژ کتابها و غيره دارد. در مورد تعريف ميهن هم ما اختلافاتي داريم، بعضي ناسيوناليستها ميهن را بعنوان خاک و خون تعريف ميکنند، در حاليکه ما ميگوئيم ايران تنها خاک نيست، بلکه مردمانش هم براي ما اصل هستند، در نتيجه ما حتا در مورد سرود «اي ايران» که اين همه متداول شده، نيز حرف داريم، چرا که در اين سرود هيچ صحبتي از مردمان ايران نميشود. گاهي ايران فقط يک ذره خاک است در کرة زمين، و گاهي ايران سرزمين است با مردمان و قوميتهاي مختلف اعم از ترک، کرد، عرب، فارس، بلوچ، ترکمن و … که تاريخ، دين و يک سري ويژگيهاي فرهنگي مشترک دارند.
پرسش: آقاي پور پيرار، شما بعنوان يک محقق و مورخ در مورد اقوام ايراني و حتا کلمة ايران و اصطلاح آريائي چه نظري داريد؟
پورپيرار: به نظر من اين بحثها بايد ريشهاي حل بشوند، يعني ما ابتدا بايد تعريفي از ايران داشته باشيم، بعد ببينيم که زندگي بومي در اين سرزمين چگونه پا گرفته، اين بوميان نخستين به چه نامهاي خوانده شدهاند و خصوصيتهاي فرهنگي آنها چه بوده است. ببينيم آيا ما اصلا ميتوانيم از هخامنشيان بعنوان يک قوم ايراني صحبت کنيم؟ و آيا ميتوانيم اشکانيان و ساسانيان را حاصل تاريخي ايران بشناسيم؟ به نظر من روشنفکري ايران اصلا روشنفکري فرهنگي نيست، بلکه يک روشنفکري سياسي است. يعني اگر ما از ظهور رضاشاه حساب کنيم، ميبينيم که همة صحبتهايشان با جامعه سياسي است، نه فرهنگي. و براي همين است که ما تا امروز نتوانستهايم در هيچ زمينة ملي مدخل ملي بگشائيم. ما حتا در تاريخ ملي خودمان صاحبنظر نيستيم، و در مسائل تاريخي آنچه را که روسها، انگليسيها، پرتغاليها، آلمانيها و فرانسهويها نوشتهاند، مکرر تکرار ميکنيم. بنابر اين ما بايد بدون تأثير از مسائل سياسي به يک هويت جديد فرهنگيـ ملي برسيم. من در اينجا آقاي زرينکوب را مثال ميزنم، که در کتاب «دو قرن سکوت» از پاراگراف اول تا صفحة مثلا ۲۰۰ به ملت عرب توهين ميکند. فرهنگ ما آغشته به يک سري حرفهاي مهملي است که خودش را به جاي هويت ملي جا زده است.
پرسش: آقاي مهندس صرافي، با توجه به اينکه شما تحقيقات زيادي روي فرهنگ و فولکلور آذربايجان داشتهايد، در خصوص مسألة قومي چه برداشتي داريد؟
صرافي: به نظر من مفهوم اصطلاحاتي نظير قوم و ملت تا حدودي مخدوش است. امروزه اصطلاح قوم به گروهي که داراي زبان و مذهب مشترک باشند، نظير ترکها، کردها و عربها و فارسها اطلاق ميشود و در مورد مجموعة اهالي کشور که تابعيت ايران را داشته و وجوه مشترک ديگري نيز دارند، اصطلاح ملت به کار ميرود. در جامعهشناسي قوم يا «اتنوس» به گروه محدودي از افراد گفته ميشود که تبار مشترک داشته و با همديگر رابطة خوني داشته باشند. اتنوگرافي يا قوم نگاري نيز علمي است که به مطالعة گروههاي کوچکي مانند يک ايل ميپردازد که جغرافياي آن به يک روستا يا دهستان محدود ميشود. در ادبيات سياسي گاهي از خلقهاي نظير ترک، کرد، عرب، فارس و غيره بعنوان قوم، گاهي نيز بعنوان ملت ياد ميشود، لذا براي جلوگيري از سوء تفاهم، ارائة تعريف دقيقي از اين دو اصطلاح و تعيين حد و مرز آنها ضرورت دارد. امروزه نخبگان منسوب به ملل يا اقوام ايراني اصطلاح قوم را نارسا تلقي کرده و در آن باري از تصغير و تحقير ميبينند، بخصوص که اغلب کساني که اين اصطلاح را به کار ميبرند، اکثرا اقوام غير فارس را در نظر ميگيرند و سعي در القاي نوعي فارسمحوري دارند. اما من شخصا در اين مورد اصطلاح خلق را رساتر و گوياتر ميدانم.
دوم اينکه عامل مذهب نيز مثل زبان نميتواند بعنوان يکي از ارکان هويت ملي، به مفهوم جديد کلمه، به کار گرفته شود، يعني نميتوان مردم را وادار کرد که از دين و آيين نياکان خود برگردند و مذهب رسمي کشور را بپذيرند تا ايراني به حساب آيند، اما چون در ايران بيش از ۹۹ درصد مردم تابع دين اسلامند، عامل مذهب بعنوان يک عامل نيرومند در تأمين وحدت ملي ميتواند مورد توجه قرار گيرد، نه بعنوان معيار تشخيص هويت ملي.
آنچه که باعث تشکل چندين قوم يا خلق يا ملت به شکل يک ملت واحد ميشود، عبارت است از اقتصاد و واحد پول مشترک، سرزمين مشترک، نظام حقوقي مشترک و منافع مشترک و چيزهائي از اين مقوله که همگي مفاهيمي اقتصادي، سياسي و حقوقياند، که در جوامع معاصر مصداق دارند، و حداکثر تاريخي صد ساله دارند، در حاليکه مثلا دين اسلام که جوانترين دين الاهي است، قدمتي هزار و چهارصد ساله دارد، و زبان خلقهاي ايران نيز همگي ريشه در ماقبل تاريخ دارند. بنابر اين مفهوم جوان ملت ممکن است در آينده با توسعة اتحاديههاي اقتصادي و ادغام واحدهاي پولي کمرنگ شود ولي هويت خلقها يا اقوام همچنان پابرجا خواهد بود.
اما مرزهاي سياسي کشور ما نيز در کشاکش منافع متضاد اقتصادي ابرقدرتهاي وقت، در قرن هجدهم و نوزدهم تشکيل شدهاند. مرزهاي شمالي ما آخرين حد پيشروي نظامي روسها را منعکس ميکند، مرزهاي غربي ما نقطة تعادل قواي عثماني با ايران آن روز است، مرزهاي شرقي نيز حدود پيشروي قدرت بريتانيا را نشان ميدهد. لذا عنصر سرزمين در طول تاريخ مفهومي پايدار نبوده است، بطوريکه سرزمين ايران ميتوانست بسيار بزرگتر از سرزمين کنوني يا کوچکتر از آن باشد.
طبيعتا همزيستي خلقهاي ايران که در طول تاريخ به اشکال مختلف ادامه داشته است، با شناسائي حقوق برابر خلقها به صورت پوياتري ادامه خواهد داشت. متأسفانه جريانهاي اصلاح طلب دوم خرداد مواضع شفافي در خصوص مسأله قومي در ايران ندارند و به نظر ميرسد که برنامهاي هم در جهت مديريت منطقي اين بحران اجتماعي تنظيم نکرده اند، جز همان بي اعتنائي و کم اهميت تلقي کردن مسأله قومي، آن هم در کشوري با اين تکثر و غناي زباني و فرهنگي و سابقه ۸۰ سال ستم ملي، ادامة اين سياست بي ترديد لطمات سنگيني به انسيت و همدلي مردم اين کشور وارد خواهد ساخت.پرسش: آقاي دکتر رجائي پور، با توجه به صحبتهائي که دوستان کردند، شما بعنوان صاحبنظر در مسائل سياسي مسألة هويت ملي و قومي در ايران را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
رجائيپور: به نظر من بحث مليت يا هويت ملي که امروزه ما در ايران مطرح ميکنيم، حاصل يک فاصلهگيري است، يعني اگر ما در متن يک واقعيت تاريخي مستمر و همه جانبه بوديم، و از آن فاصله نميگرفتيم، در بارة آن بحث نميکرديم. يعني ما نميدانيم که در دوران جديد که گفتمانش گفتمان دولت و ملت است، چه بايد بکنيم. ما تکليفمان را با اين دوران جديد روشن نکردهايم. البته نميتوانستيم هم روشن بکنيم، چرا که در طول يک چالش يک قرني که با دورة مشروطيت منسجم ش، پرسشهائي مطرح شد که ما به آنها پاسخ ندادهايم. آنچه که ما تحت عنوان ملت از آن نام ميبريم از فرايندها و کنشها و واکنشهائي است که در يک ساختار و مجموعة عرضي شکل ميگيرد و اينها هر کدام به شکل ابزار سلطه و مقاومت در چهارچوب يک مجموعة عرضي جلوه ميکند. براي مثال گاهي زبان حالت ابزار سلطهآميز پيدا ميکند، ولي بايد بپذيريم و دقت کنيم که اين ابزار سلطهآميز که اشکال فرهنگي و ارگانيک دارد، بطور طبيعي عمل ميکند. يعني گاهي کنشها و واکنشها باعث سلطة يک زبان، دين و مذهب ميشود که دائما بازتوليد ميشوند. بنابر اين ما نبايد اين طور فرض کنيم که اگر زبان فارسي در اين مجموعة عرضي غلبة گفتماني دارد، دليلش صرفا ابزارهاي زور و سلطهآميز است. البته در دوران جديد بخصوص در مقطع فعلي بسياري از آنها ممکن است دچار تعرض شده باشند. براي مثال موج مهاجرتهائي که در حال وقوع است، حاکي از اين است که اين مجموعة گفتماني دچار تزلزل شده و يک جوان نميتواند هويت خود را در اين مجموعه حفظ کند و ترجيح ميدهد، هويت خودش را به نحو ديگري تعريف کند. بنابر اين ما بايد بپذيريم که مجموعههاي ملي مجموعههاي ارادي نيستند، بلکه مجموعهاي از ابزار زور بيروني و زورهاي دروني هستند، که به شکل ابزار فرهنگي و ارگانيک عمل ميکنند و ممکن است شکل علني يا اجباري هم نداشته باشند. براي مثال ما در ايران شهرهاي کانوني داريم، و اين حکايت از آن دارد که چنين کانونهائي علاوه بر محوريت اقتصادي محوريت ديني و زباني هم دارند و اين محوريتها دائما بازتوليد ميشوند و بقية استانها يا اقوام اقماري را تحت پوشش خودشان قرار ميدهند. جريانهاي روشنفکري قومي و قوم گرا هم در واقع حاصل نوعي خودآگاهي قومي است که در حد محدودي بوده و قدرت بسيج گسترده ندارند که بتوانند گفتمان مرکزي و محوري را عوض کنند. يعني اين خودآگاهيهاي قومي تلاش ميکنند که گفتمانهاي بديل ايجاد کنند و در مقابل گفتمان مستقر، به تعبيري که عنوان ميشود، نظام گفتاري و گفتماني موجود را درهم بريزند و نوعي نظام گفتاري متفاوت ايجاد کنند. براي مثال اگر در نظام گفتاري فعلي زبان فارسي جنبة کانوني و محوري دارد، آنها تلاش ميکنند اين مقولة زبان را تحتالشعاع قرار دهند. البته تلاشهاي ديگري در حد ضعيفتر که شما اشاره کرديد، نيز وجود دارند که در واقع مصداق بارزتري از اصطلاح «خردهگفتمان» را تشکيل ميدهند. براي مثال يک فرد ارمني مطمئنا ميتواند چنين ادعائي داشته باشد که در هيچکدام از قانونهاي اساسي چهارگانة ايران که طي قرن اخير تدوين شده، هيچوقت مشروعيت رهبري و حتا وزارت براي آنها در نظر گرفته نشده است. به دليل اينکه آنها در مقابل خرده گفتمانها قرار دارند و چون قدرت لازم را نداشتند، نميتوانستهاند از عناصر و ارکان لازم براي تأسيس گفتمان جديد برخوردار باشند. به نظر بنده مقولة جايگزين براي بحران موجود مقولة شهروندي در ايران است. اگر ما به مقولة شهروند درجهيک و درجهدو که متعرض نظام سياسي ميشود، دقت بکنيم، خواهيم ديد که آنها در پي اين هستند که مقولة شهروندي در حوزههاي حقوقي شکل بگيرد، يعني حقوق برابر، به نحوي که مقولههاي ايدئولوژيک و مقولههاي ديني از لحاظ حقوقي براي کسي ارجحيت ايجاد نکند.
پرسش: آقاي دکتر، مقولة زباني چطور؟
مقولة زباني هم همينطور. اما همانطور که گفتم، نظام گفتاري و گفتماني که در ايران بايد شناسائي شود، ممکن است مقولة زبان را صرف نظر از قانون اساسي دوباره بطور ارگانيک توليد کند. براي مثال در کشور آمريکا پروتستانيزم بطور ارگانيک بازتوليد ميشود و بسط پيدا ميکند و با وجود آزادي مذاهب يک نوع فرهنگ مسيحي بازتوليد مي شود. در ايران به نظر ميآيد که زبان فارسي حتا در وضعيت فعلي، که به نظر من يک وضعيت بحراني است، بطور ارگانيک بازتوليد ميشود. بنا بر اين مفهوم شهروندي، اگر در ايران تأسيس شود، جايگزين بحران هويت فعلي است و به اعتقاد بنده با تمام تلاشهاي روشنفکرانهاي که صورت ميگيرد، هيچکدام از خرده گفتمانها تا آيندة قابل پيش بيني نخواهند توانست بر نظام گفتاري فعلي غلبه پيدا کنند. زبان فارسي تا آيندة قابل پيش بيني تأليف کننده و معرف آن چيزي است که در نهايت همة ما توافق خواهيم کرد که هويت ملي ايرانيست. اينها بيشتر در مقام توصيف هستند تا در مقام توصيه و اگر پرسش شما اين است که آيا در مقولة شهروندي ابزار سلطة زبان حذف ميگردد يا نه، به نظر من ارتباط زيادي به مقولة شهروندي ندارد.
رفرف: آيا نظام شهروندي به عنوان يک آلترناتيو قادر است تناقض قومي و زباني را حل کند؟
رجائي پور: در مقام واقعي آنچه تعيين کننده است، اجبار يک فرد به آموزش زباني که زبان مادري او نيست، قطعاٌّ از مصاديق سلطه است، اما امکان دارد با وجود شکل گيري کامل مقولة شهروندي اين مصاديق سلطه همچنان ادامه پيدا کند، زيرا در همة نظامهاي سياسي مصاديق سلطه را ميبينيم، اساساٌّ نظامهاي سياسي نظام سلطه هستند و البته نظامهاي مقاومت. نظامهاي سلطة زباني هم از فضاي روزگار ماست. به عنوان مثال امروزه فراگيري علوم جديد بدون پذيرش سلطة حد اقل يک زبان اروپائي متصور نيست، که نوعي ابزار سلطه است، و همة اينها البته نظامهاي سلطة ارگانيک را تشکيل ميدهند. اينها سلطههاي اجبار آميز توأم با مقولههاي نظامي يا پليسي هستند و به اعتقاد بنده اگر نظام گفتاري و گفتماني فعلي در ايران ادامه پيدا کند، که عليالقاعده ادامه پيدا خواهد کرد، همچنان سلطة زباني را در ايران خواهيم داشت و دليل سادة آن چنين است که زبان فارسي در شرائط کنوني در نظام بينالملل استعداد وسيعتر و سلطه آميزتري را پيدا کرده است که زبانهاي ديگر قادر نيستند در گفتگو با دوران جديد با چنان وسعتي وارد عمل شوند. ممکن است بحران قوميت در ايران حل شود، اما صرف نظر از نظامهاي حکومتي باز هم سلطههاي گوناگوني از قبيل سلطة ديني و مذهبي و سلطة زباني بطور ارگانيک عمل خواهند کرد.
محمد رضا هيئت: مقايسة سلطة مسيحيت يا سلطة زبان انگليسي را نميتوان با سلطة زبان فارسي مقايسه کرد، زيرا مسيحيت در شرائطي در دنيا رشد ميکند که ساير مذاهب نيز آزاد است، همچنين زبان انگليسي در شرائطي در دنيا رشد ميکند که زبانهاي ديگر نظير فرانسه يا آلماني نيز آزادي رشد دارند، اما گسترش زبان فارسي در ايران در شرائطي صورت ميگيرد که زبانهاي ديگر مانند ترکي يا عربي يا کردي از همة امکانات محروماند، اگر امکانات را به صورت برابر توزيع کنيم و آنگاه زبان فارسي گسترش بيشتري پيدا کند، مسأله قابل توجيه است، و طبعاٌّ همه از آن دفاع خواهند کرد.
راشدي: از اظهارات آقاي رجائي پور من چنين دريافتم که سلطة زبان فارسي در ايران نه به صورت نظام اجباري، بلکه به برکت اقتدارات داخلي آن زبان تأمين شده است، اما ميدانيم که قبل از حاکميت رضاخان در ايران زبان فارسي تنها زبان رسمي آموزش در ايران نبود، بلکه زبانهاي ديگر نيز در آموزش مداخله داشتند، اما از حاکميت رضاخان به بعد با ممنوع کردن زبانهاي ديگر و اعلام زبان فارسي به عنوان تنها زبان مجاز آموزش، وارد دورة استحالة جديدي شديم. در سالهاي ۱۳۲۴ـ ۱۳۲۵ زبان ترکي در آذربايجان زبان رسمي شد و از رشد قابل توجه بهرهمند گرديد، اما از سال ۱۳۲۵ به بعد کاربرد زبان ترکي در آموزش مجدداٌّ ممنوع شد، ملاحظه ميکنيم که حاکميت زبان فارسي نه به شيوة طبيعي، بلکه با ارگانهاي زور تأمين ميگردد.
دکتر هيئت: اولاٌّ درخواست توجه به زبانهاي قومي به معني جايگزيني زبان فارسي نيست، ما زبان فارسي را به عنوان زبان مشترک ايران ميپذيريم، ما صرفاٌّ خواستار آنيم که زبان مادري در کنار زبان فارسي، همانطور که در قانون اساسي آمده است، تدريس شود. ثانياٌّ شما ميگوييد، فارسي به صورت انحصاري به زبان گفتمان تبديل شده است و به نظر شما عوامل زور در اين استحاله نقشي نداشتهاند، و بعد اضافه ميکنيد که در هر نظامي زور هست، تأکيد ميکنم که، اين سلطه، همانطور که آقاي راشدي توضيح دادند، با زور تأمين شده است، و نظر شما را جلب ميکنم به کشورهائي نظير سويس و بلژيک و کانادا و امثال اينها. آنها هم مثل ما مملکت هستند، و ملت دارند و وطنپرست هستند، اما پذيرفتهاند که ۲ يا ۳ زبان داشته باشند. بنا بر اين ما صرفاٌّ با انحصاري بودن زبان فارسي مخالفيم. ضمناٌّ به عرضتان برسانم که من عاشق زبان فارسي هستم و اقلاٌّ به اندازة هموطنان فارسي زبانم روي آن کار کردهام و آن را بلدم و بدان زبان شعر گفتهام. اما شما يک طرف را ميشناسيد و طرف ديگر را نه. زبان ترکي براي بيان انديشه خيلي رساتر از فارسي و ساير زبانهاست. اما شما نيک ميدانيد که ناسيوناليزم معلول تحقير است، تا انسانها تحقير نشوند به خودآگاهي نمي رسند. اينجا صحبت از جدائي نيست، صحبت از اشتراک مساعي در اين آب و خاک و در اين فرهنگ است.
پور پيرار: من در اين گفتگوها نابرابري سطح ميبينم و پيش بيني ميکنم که به هيچ کجائي نخواهيد رسيد. من در اين محفل تمايلات شديد ترقيخواهي و شوق فراواني براي ورود به دوران جديد و کسب حقوق جديد انساني ميبينم. ما ميخواهيم از مسائلي گفتگو کنيم که نميدانيم اصلاٌّ امکاناتش هست يا نه. من قبلاٌّ دعوت به شناخت ريشه ها کردم. بگذاريد مثالي بزنم. ۵۰ـ۶۰ سال پيش يک نفر در اين کشور به زور چادرها را از سر مردم برداشت. خيليها هورا کشيدند و کف زدند و ما پيش بيني ورود به دوران جديدي را کرديم. ۶۰ سال بعد تفکر جديدي پيدا شد و چادرها را درست با همان شيوه بر سر همان آدمها يا نوههاي آنها انداختند. ما بايد بتوانيم از اين دو حادثه يک درس تاريخي بگيريم. آيا ما اصولاٌّ نيازمند بعضي عبورهاي تاريخي هستيم يا نه. مثالي ديگر بزنم. در دوران جديد شاهد دو انقلاب در کشور بوديم، يکي انقلاب مشروطه و ديگري انقلاب سال ۱۳۵۷. در هر دوي اين انقلابها که سرشار از آرزوهاي جديد بود، يک بار قانون اساسي فرانسه را سرمشق قرار داديم، يک بار هم ملقمهاي از قانون اساسي فرانسه و اتريش را. اين قوانين اساسي مربوط به جوامعي بود که اصلاٌّ فدراتيو زندگي ميکردند و راديکاليزم از مدتها پيش در آن جوامع شرکت داشت، اما با شرائط ما سازگاري نداشت. به همين دليل اين قوانين از فرداي روز تصويب، به علت نا سازگاري با شرائط اقتصادي و فرهنگي ما دائماٌّ دستخوش تبصره و الحاقيه ميشدند. در آن قانونها نوشته شده بود که هر گونه گفتگو آزاد است و سنتها و مذاهب همه آزادند و ملتها ميتوانند هر گونه دخل و تصرفي که مايلاند در شيوة زندگي اجتماعي خود بدهند، ولي هيچ يک از آنها براي ما قابل اجرا نيست، زيرا اصلاٌّ به شکل زندگي ما ربطي ندارد. زيربناي اقتصادي و اجتماعي کشور ما در شرائط کنوني از دوران صفويه بسيار عقبتر است و قانون اساسي ترجمه شده به هيچ وجه مشکلات ما را حل نميکند.
بنيطرف: من بحران هويت را تأييد ميکنم و اضافه ميکنم که هويت شامل همه چيز ميشود، فرهنگ، زبان و تمام امور زندگي اجتماعي و فرهنگي. اما من نميپذيرم که زبان فارسي دائماٌّ بطور ارگانيک و طبيعي بازتوليد ميشود، نظر آقاي رجائي پور براي من محترم است، اما حقيقت اين است که زبان فارسي در مناطق ترک نشين، عرب نشين، کرد نشين، و حوزة جغرافيائي بقية قوميتها به زور سرنيزه تحميل مي شود، در صورتي که ميتواند به عنوان يک زبان رسمي در کنار اين زبانها تدريس شود، همانطور که اين کار در هند و پاکستان ميشود. حالا خوشبختانه در کشور ما، برعکس ترکيه و عراق، کوشش براي اعتلاي زبانهاي قومي الحمدلله شکل فرهنگي دارد. ضمناٌّ من با اين مقوله موافقم که ما از دوران مشروطيت واقعاٌّ در حال تعارض بين سنت و مدرنيزم بودهايم و تمام اين پدپدهها و نمودها ناشي از اين قضيه است، منتها نه انقلاب مشروطيت و نه انقلاب اسلامي و حتا دورة به اصطلاح جنبش ملي نتوانست به همة خواستهاي دموکراتيک قوميتها و خلقهاي ايران پاسخ گويد