ارزیابی تئوریک و ایدئولوژیک بر جنبش ملی آذربایجان جنوبی - گؤنتاي جوانشير
هر روز که میگذرد متناسب با بیداری و خود یابی ملتمان بر نیرو و انرژی نهضت ملی آذربایجان جنوبی افزوده میشود. بدین دلیل تحلیل و تجلیل از ماهیت نهضت بیداری ملت تُرک آذربایحان جنوبی در ابعاد مختلف نیز ضرورت پیدا میکند.
با توجه به اینکه ساختار یک جنبش اجتماعی و بخصوص نهضت ملی بر اساس ۴ ستون جامعه شناسی استوار است، ما با تحلیل این چهار ستون موضوع بحث را ادامه خوهیم داد. نهضت ملی برای نیل به اهداف خود بایستی ۴ فاکتور زیر را بطور یکنواخت و یکجا تعقیب کند. کدامند این ۴ فاکتور؟
۱. بورژوازی ملی
تاجر، سرمایه دار، کارمند و کارگر آذربایجانی بایستی در باره امکانات اقتصادی، تجاری، معدنی خود معلومات قابل توجهی داشته باشند. باید بخصوص بورژوازی آذربایجان بفهمد و بداند که تجارت و اندوختن سرمایه به محوریت آذربایجان در بعد جهانی بیشتر و بیشتر به نفع او خواهد بود. بورژوازی آذربایجان باید بداند از اینکه ملت تُرک آذربایجان در عمق فقر و تنگدستی بسر میبرد، همچنین به ضرر اوست. عدم توانایی خرید آذربایجانیها، تقاضای ضعیف از طرف آذربایجانیها امکانات عرضۀ بورژوازی آذربایجان را محدودتر و محدودتر میکند. هر بورژوای آذربایجانی بدون تردید در عمق وجدان خود منسوبیت به آذربایحان را احساس میکند. بورژوازی آذربایجان باید در جبهه جنبش ملی ملت تُرک آذربایجان قرار گیرد. روند تکاملی و اوج گیری نهضت ملی آذربایجان جنوبی بایستی فن وتکنیک اتحاد با بورژوازی آذربایجان را کشف کرده و در راستای یک هدف ملی حرکت کنند. بنا بر این نخستین عنصر را همگامی بورژوازی آذربایجان با نهضت ملی می انگاریم.
۲- طرفداران غیر فعال
دومین ستون از ۴ ستون حرکت ملی آذربایجان “طرفداران غیر فعال” هستند. طرفداران غیر فعال به چه معنی است؟ طرفداران غیر فعال آن قسمت از جامعه را تشکیل میدهند که خواهان احقاق حقوق ملی میباشند ولی جسارت و نیروی لازمه شرکت فعال در جنبش را ندارند. یعنی در هر حال در مقابل نهضت ملی آذربایجان نیستند. اما بصورت آکتیو در بطن جنبش نیز موجود نیستند و نمیخواهند باشند. اینان بدون منسوبیت و آکتیویته سیاسی فقط خواهان زندگی روزمره خود هستند. در همه نهضتها چنین نیروی خنثی ایی موجود بوده است و در جنبش ما نیز موجود میباشد.
۳- نیروی خودجوش و تاریخ آفرین جامعه
بخش سوم از ۴ ستون هستی نهضت آزادی بخش ملی، نیروی سیال و خودجوش جامعه است. این نسل پر انرژی و تاریخ ساز در هر برهۀ تاریخ در جوامع مختلف موجود بوده است. در تاریخ دور و نزدیک مان از اینکه ما هدف ملی نداشته ایم، انرژی این بخش از جامعۀ مان را رهبران و ایدئولوژیهای بیگانه در راستای اهداف خود استفاده کرده اند. جنبش مشروطه به مرکزیت تبریز به جای اهداف خیالپرستانه اگر سرشار از آماج و اعتقاد ملی میبود، دیگر امروز موقعیت تاریخی ما آنچنانکه امروز هست نمیبود. بیشتر جوانان، دختران و پسران تُرک که در سازمانهایی چون مجاهدین خلق، فدائیان خلق، حزب الله و دیگر سازمانها عمرشان و انرژیشان را بیهوده بر باد دادند منسوب به این بخش از جامعه ما بودند. این بخش از جامعه که بیشتر بر اساس احساسات و اعتقاد حرکت میکند در هر برهۀ تاریخ بوده و همه ماجراهای تاریخ نیز از این نسل فعال نشأت میگیرد.
در جامعه شناسی اصطلاحی است بنام متدولوژیکال سایکولوژیسم. یعنی روش شناسی پریدیک. بدین معنی است که انرژی حسی، سیاسی و خلاق نسلهای مختلف بتدریج بر روی هم انباشته میشود و ذخیره انرژیِ به مرحله ایی میرسد که موجب انفجار در بطن جامعه میگردد. اگر این انرژی ذخیره شده در متن و بطن جامعه در راستای اهداف ملی و انسانی رئالیزه نشود، سفربر نگردد، بصورت انقلابهای مخرب، مرتجع و واپسگرا عمل میکند. همچنانکه جنبش مشروطه محصول انرژیی اجتماعیی بود که در روند تکاملی چندین نسل اندوخته شده بود، اما چون از نظر ایدئولوژیکی محروم از جهانبینی ملی بود، جنبش مشروطه به مرکزیت تبریز در دراز مدت به ضرر آذربایجان به نتیجه رسید. در انتقاد از رژیم قاجارییه هیچگونه منافع، زبان و اهداف ملی در کار نبود.
بدین دلیل جنبش مشروطه در اصل ماجراجویی بیش نبوده است. چه خوب تثبیت کرده است توماس هوبز فیلسوف سیاسی قرن ۱۷ انگلیس که: “عاقبت و سرنوشت ملتها را نه تاریخ و نه طبیعت آنها ببار میآورد. ملتها با سرنوشتی متناسب با اهدافی که در پیش دارند رودررو میگردند.” این انرژی سیال که در بطن جامعه آذربایجان بوده است مثلا از طرف جلادانی چون خمینی جذب شده مور مصرف اهداف فارسها قرار گرفته است. تعیین هدف ملی و سوق دادن این انرژی ذر این راستا بدون تردید خالق تاریخ مدرن، تاریخ ملی و انسانی خواهد شد. هر ملت از هر زمان که به انرژی سیال اجتماعی خویش هدف تعیین میکند، از آن روز نیز روند مدرنیزاسیون و ملت شدن را را آغاز میکند. ژان پل سارتر این انرژی خلاق را دیالکتیک موجود در بطن جامعه مینامد. یعنی در زمان و مکان مشخصی میزان انرژی خلاق در بطن جامعه که با برنامه ریزی علمی میتواند بسیار مثمر ثمر گردد. محاسبات سیاسی نیز بر اساس این نیروی کارساز اجتماعی صورت میگیرد، یعنی بر اساس امکان و واقعیت اجتماعی.
بنظر من از صدر تاریخ تُرک- اسلام عدم موجودیت هدف ملی در مجرای تاریخ، ما همواره در پی ماجراجویی بوده ایم. انرژی ملت تُرک بنفع ملتهای دیگر، بنفع زبانها و تمدنهای بیگانه استثمارشده است. در این ماجراجویی دراز مدت نایل سرنوشت ملی خود نگشته ایم. امپرتوریهای اروپایی هر جا که رفتند زبانهای روسی، انگلیسی و فرانسوی را با خود بردند. امپراتوریهای تُرک نیز اسلام عربها و از قرن ۱۶ میلادی، یعنی پس از تشکیل صفویه نیز اسلام فارسها را تبلیغ میکردند. همۀ تاریخ تُرک-اسلام به اندازه دوران کوتاه امپراتوری گؤی تورک ارزش ملی و معنوی ندارد. زمان “ایست!” گفتن به ماجراجویی تاریخ تُرک- اسلام فرا رسیده است. همچنان که آتاتورک ماجراجویی عثمانی را به تاریخ دفن کرد. بخصوص با تاسیس دولت صفوی به اسارت ذهنی درآمده ایم و نیروی ذهنی ملت تُرک آذربایجان به مرثیه گری، سینه زنی، برسرکوبی و گریه و زاری حصر گردیده است. در روند بیداری ذهنی همۀ این وقایع تلخ، همۀ این نوع عقل باختگی و این خود گم کردگی بایستی به محاکمۀ عقل روشنگر سپرده شود. در روند ملت شدن با دو نوع دشمن رودررو میشویم: دشمن خارجی که امروز با نام شونیزم فارس در میان هست و دشمن داخلی که همین جهالتی است که با نام دینمداری و شیعه گری در عمق جامعه و تاریخمان از زمان خودخواری صفویه تا به امروز قتل و عام خونین معنوی براه انداخته و عقل ملت را در بند خرافات ۱۴ «معصوم» گرفتار کرده است.
هم اکنون در بعد از مرحله جنگ سرد باز نیروی خلاق و انرژی اجتماعی نوینی در بطن جامعه آذربایجان جنوبی شروع به زایش و افزایش کرده است. حقیقت امر این است که بخصوص نسل جوان ضرورت احتیاح به هویت ملی را درک و کشف کرده است. این انرژی تاریخ ساز است. بخصوص با توجه به تجربه های قرن بیستم، نسل نوین همچنین با تکیه بر تجربه های دنیای مدرن خواهان احقاق حقوق ملی خود میباشد. هویت ملی بشکل یک احتیاج مبرم آمده و روح نسل پر انرژی و تاریخساز جامعه آذربایحان جنوبی را تسخیر کرده است. نسلی که همواره تاریخ محصول اراده او بوده است. وقتی هم که ما از نهضت ملی سخن میگوییم بیشتر و بیشتر بر روی این نسل و بر روی این قسمت از انرژی خلاق جامعه حساب میکنیم. تربیت و تعلیم این انرژی در مجرای گذر زمان بدون تردید نسلی مدبر، کارساز، هدفمند و با شعور را بار میاورد.
نسلی که میداند وطن او کجاست، زبان ملی او چیست و جایگاه سیاسی، اقتصادی او در جهان چسان باید باشد. همه این جست و خیز و تولید تئوریها در این راستا فقط و فقط به خاطر تثبیت جایگاه متناسب و مناسب شأن ملی خود میباشد. جایگاهی که در جهان نوین قابل تقدیر باشد و در راستای حقوق بشر در بعد جهانی به وقوع پیوندد. زیرا تحقق حقوق ملی یک ملت نه تنها با آرمانهای حقوق بشر منافات ندارد، بلکه در استقامت آن و دنیای مدرن اتفاق بوقوع میپیوندد. دنیای مدرن، تمدن مدرن بزرگترین متفق ملتهای تحت ستم میباشد. غرب ستیزی شونیزم شیعه محوری نیز از اینجا نشأت میگیرد. تمدن غرب برای همه ملتهای بزرگ و کوچک از نطر کمی حق حیات میشناسد، اما فاسیزم شیعه محور فارس این اعتقادات جهان غرب را به رسمیت نمیشناسد.
در نظامنامه همه سازمانهای حقوق بشر به حق تعیین سرنوشت ملتها تاکید شده است. احترام به حقوق و هستی ملی همه ملل و اقوام از دستآوردهای مهم تفکر مدرن و جهان مدرن میباشد. در فرق و شعور حقوق ملی خود نبودن بدین معنی است که نمیتوان همگام دنیای مدرن شد. مدرنیزاسیون و دموکراتیزاسیون در وهله اول درک حقوق و هویت ملی را ایحاب میکند. ما وقتی که از این بخش از انرژی خلاق جامعه سخن میگوییم، باید در نظر بگیریم که در درون این قسمت از جمعیت انسانها، گروهها و طبقه هایی با تخصصها، سلیقه ها و تکنیکهای متفاوتی موجود هستند. اگر در تمثال آذربایجان جنوبی این واقعیت اجتماعی را در نطر بگیریم و تحلیل کنیم آنموقع باید بدانیم که ارتشیان و دیگر نیروهای مسلح که احساس منسوبیت به ملت خود را در عمق وجدان خویش مخفی دارند نیز جزیی از این بخش از نسل تاریخ ساز جامعه آذربایحان جنوبی را تشکیل میدهند.
این به چه معنی است؟ این بدان معنی است که آنروز که جنگ رودررو با فاشیزم فارس به طور علنی شروع خواهد شد، دریاداران، خلبانان، ژنرالها، سرهنگها، افسران و سربازان در جبهه ملت خود علیه فاشیزم فارس قرار خوهند گرفت. این تجربه را در تاریخ مبارزۀ ملتهای مختلف مشاهده کرده ایم. سیر تکاملی جنبش آذربایحان جنوبی نیز در این استقامت در حرکت میباشد. اکنون وظیفه جوانان ملی است که امروز در ارتش ودر دیگر نیروهای مسلح تجربه های جنگی و اداری را بیاموزند، بعمق این رژیم نفوذ کنند تا بتوانند در روز معین شده به نفع ملت خود تجربه های جنگی خود را تطبیق کرده باشند. نهضت ملی یک ماجراجویی مذهبی و ایدئولوژیکی نیست.
یک پروژه رهایی ملت است و در فعالیت در راستای رهایی سیاسی، حربی، مدنی و اقتصادی بایستی کادرهای لازم در ساحه های مختلف را داشته باشد. جوانان ملی گرای تُرک باید بدانند هستند کسانی که به خاک ما چشم دوخته اند و دفع این تجاوزها فقط و فقط از طریق تجربه های ارتشی میسر خواهد شد. عدم برخورداری از تجربه های جنگی، عدم موجودیت کادرهای ارتشی آن مصیبتی را بار می آورد که در قاراباغ شاهد آن بوده ایم و هستیم. همگام و همراه با بیداری ذهنی، کادرهای ارتشی برای نهضت آذربایحان جنوبی ضرورت دارد و شاید آن رهبر کاریزماتیک نیز از بین همین افرادی که توانایی پلانیزه کردن جنگ برای دفاع از میهنمان در مقابل فاشیزم فارس را دارد از میان این محیط حربی بر خواهد خاست.
همچون مصطفی کمال آتاترک. ملتی که میخواهد بپا خیزد و میداند که در این خیزش در صورت مغلوبیت سرانجام مانند ۲۱ آذر ۱۳۲۵ او را قتل و عام میکنند، باید استفاده از اسلحه به خاطر آزادی و رهایی را بیاموزد. پسیکولوژی ملت- ارتش و ارتش-ملت که در روح تاریخ ملت تُرک بوده است باید بیدار گردد. باید حافظه تاریخی خود را زنده بکنیم. ملت تُرک آذربایحان روشنفکرترین، خلاقترین جوانان خود را از دست میدهد . ما تا به کی کشته خواهیم شد؟ تا به کی به خاطر تحقق ساده ترین حقوق ملی خود در زندانهای وحشتناک رژیم فاشیزم فارس جان خواهیم داد؟ هر پروژه آزادی اگر پشتوانه نیروی جنگی، اقتصادی و فکری نداشته باشد، ماجراجویی بیش نیست.
اگر به خاطر مسالمت آمیزترین اعتراضمان در سولدوز، مشکین و دیگر شهرهایمان بر روی ما آتش میگشایند، چه تضمینی در کار است که فردا این جنایتکاران فاشیست فارس با تانگها، هلیکوپترها قتل عاممان نکنند. ما نمیخواهیم حتی به خاطر وطنمان هم که شده باشد کشته شویم. ما میخواهیم زندگی کنیم، میخواهیم به خاطر وطنمان زندگی کنیم و مبارزه مان نیز نه به خاطر مرگ که به خاطر زندگی کردن است. برای اینکه ما هم اکنون زندگی نمیکنیم. زیرا افکار و شعور ملی ما در اسارت فاشیزم فارس است. اگر قرار است در این میان کسی کشته شود، اینان نباید انسانها و جوانان شریف آذربایحان باشند. کشته شوندگان باید کسانی باشند که چشم طمع به کشور ما آذربایحان دوخته اند.
جلادان و قاتلان فاشیزم فارس باید کشته شوند. مرگ نه اولین سلاح، باید آخرین سلاحی باشد که برای راندن اشغالگران فارس از وطنمان مورد استفاده قرار گیرد. عشق به آزادی، عشق به زبان، هویت و تمدن ملی نباید فقط در دنیای تخیل باشد. ما میخواهیم این آزادی را بچشیم، از لذت لذت خواندن و نوشتن به زبان ملی برخوردار باشیم. ما نمیخواهیم به خاطر آزادی بمیریم، میخواهیم به خاطر آزادی زندگی کنیم، آزاد زندگی کنیم، در وطن آزاد زندگی کنیم. اما فاشیزم هار فارسی ما را میکشد. چه باید کرد؟ بایستی تماشاگر قتل و عام فاشیزم فارسی باشیم؟ قتل و عامی که فاشیزم فارس نخست بر روی تمدن ملی ما می آزماید و چون میبیند که این تمدن ریشه در عمق تاریخ و روح ملت تُرک آذربایحان جنوبی دارد و از بین بردن آن غیر ممکن است، آنموقع بدین نتیجه میرسد که همه روشنفکران این ملت را یا باید کشت، یا باید به زندان انداخت و یا باید مجبور به فرارشان کرد که نتوانند در ارتباط مستقیم با ملتشان باشند. واقعیت اجتماعی ما بر این منوال است.
و باز این سوآل خواه نا خواه در مغزها خطور میکند که: چه باید کرد؟ هر کسی باید در مقیاس خود به این سوآل جواب داده باشند که: چه باید کرد؟ آن هموطن جوان که بهترین و شادابترین ایام زندگی اش را در زندانها بسر میبرد، همین سوآل را مطرح کرده و جواب خواسته است که: چه باید کرد؟ آن کودک ۷ ساله که به خاطر درخواست تحصیل به زبان مادری مورد ضرب و شتم قرار گرفت این سوآل را مطرح میکرد که: چه باید کرد؟ آن نو جوان که در خلوت شبها سراسیمه بر دیوارهای خیابانهای تبریز، تهران، همدان، قزوین، اورمیه، زنگان، مراغه، اردبیل شعار “یاشاسین آذربایحان، یاشاسین تورک دیلی” را مینویسند در حقیقت او هم به این سوآل که از عمق وجدان ملی تبلور یافته است جواب میدهد.
آن دختر جوان شاعر که به جای فکر کردن به زندگی شخصی و فردیش خون دلش را مرکب قلمش کرده و مینویسد که: “زبان من زنده است، ملت من نمرده است” او نیز به این سوآل پاسخ میدهد. وقتی که ابتدایی ترین خواست انسانی و ملی ما را با سرب جواب داده باشند، بدون تردید این سوآل در بطن و متن جامعه جای خواهد کرد که: چه باید کرد؟ پاسخ گفتن به این سوآل در پلان تاریخی، تشکیلاتی، سیاسی، فکری و مدنی کار جوانانی است که خود را فکرا، حساَ قیوم ملت خود میدانند و نسبت به موجودیت ملی مان احساس مسئولیت میکنند. آنان که میدانند پدرانشان و مادرانشان را در ۲۱ آذر ۱۳۲۶ فاشیزم فارس قتل و عام کرد. جوانانی که با جسارت و آگاهی تمام میگویند که این وطن به من امانت شده است و تاریخ نوین از من، از شعور ملی من آغاز میگردد. مسئولیت این ملت، این هویت به پای آنهاست وآنها جوابده تاریخ فردا هستند و تاریخ محصول اراده انهاست. تاریخ محصول اراده کسانی است که در نفس خود بصورت ملت در آمده اند.
۴- نقش نظام فکری و محیط ایدئولوژیکی
نیروی خلاق تاریخ نه اکثریت، بلکه اقلیت جامعه است که هم به اکثریت جامعه تعیین هدف و تکلیف میکند و هم اکثریت را به دنبال خود میکشاند و تابع اراده خود میکند. زیرا این اقلیت تاریخ ساز جامعه مسئولیت کار فکری آن جامعه را به عهده دارد. آنانکه می اندیشند، جستجوگر هستند و بعد فکری خود را در راستای جو فکری و فلسفی حاکم بر جهان پرورش میدهند، بدون تردید نیروی محرکه اصلی تاریخ و حرکت اجتماعی را تشکیل میدهند. بدین دلیل باید باشد که نقش اقلیت خلاق در شکل گیری جنبشهای اجتماعی بس وافر و قابل توجه بوده است. چسان و چگونه میتوان قابلیت درک ملی عموم را ارتقاع داد و به مردم فهماند که او نیز یک منسوبیت ملی و منافع ملی دارد و درجهان مدرن فقط آنان حق حیات دارند که که بر استمرار و بقاء منافع ملی شان در بعد مادی و معنوی تاکید میورزند و نیروی ذهنی خود را در این راستا رئالیزه میکنند.
در تمثال چندین تجربه تاریخی چنین میتوان نتیحه گرفت که فقط و فقط ملتهایی که همگام و همزمان بر ضرورتهای جهان امروز حرکت میکنند حق برخورداری از زندگی مرفه را دارند. آنانکه از نظر ذهنی در تاریکیهای گذشته دور و نزدیک غوطه ورند و ذهن خود را در عمق تاریخ مردگان حبس کرده اند در وهله اول به اسارت فکری تسلیم شدگانند. همچنانکه جز چند مورد استثنا همه کشورهای مسلمان نه در زمان حال که در زمان گذشته زندگی میکنند و همه تئوریهای دین محوری را که بمیان گذاشته اند فقط و فقط به شرح و تفسیر گذشته مدفون گشته در تاریخ منحصر میباشد. همچنانکه نمونه بارز آنرا در زمان پهلویها و جمهوری اسلامی مشاهده کردیم. یعنی آنتی تز پهلویها که سیستم جهانبینی خمینیزم بود هر دو حیران و مفتون گذشته ها بودند.
در نتیجه همه ملتهایی که در زندان بزرگی بنام ایران محکوم بودند از کاروان ترقی و تکامل عقب ماندند. آنچنان که دنیای متمدن چنین نتیحه گرفته است که ایران منسوب بقرن ۲۱ نیست، ایران قرون وسطایی مخصوص خود را میگذراند. همه تئوریهای تاریخی، ایدئولوؤیکی و مذهبی در ایران از اینکه نگهبانی گورستانهای تاریخ را میکنند مفتخر هستند. پهلویها مزخرفات هخامنشیان، ساسانیان را و فاشیزم شیعه محوری نوستالژی ماجراهای غیر واقعی و غیر تاریخی ۱۴ “معصوم” را تلقین کرده ذهن ملتها را نه به زمان حال و آینده، به زمان گذشته سوق میدهند. شونیزم فارس در زمان پهلوی بر اساس ایدئولوژی نژاد پرستی آریایی جلو ترقی ذهنی و مادی ملتها را مسدود کرده بود و همین شونیزم که بجای تاج عمامه بر سر نهاده است نژاد پرستی آریایی را بر اساس شیعه محوری، اسلام محوری تفسیر میکند.
همه آثار علی شریعتی ها، مرتضی مطهریها و رفتار سیاسی رفسنجانیها، خامنه ایها، خاتمی ها در خدمت ایدئولوژی فاشیزم فارسی قرار گرفته است. علی شریعتی این سخنکوی فاشیزم شیعه محوری ادعا میکند که کلمه ذوالقرنین در قرآن مسلمانان اشاره به کورش بوده است. بدون هیج برهان قاطع علمی و تاریخی این عنصر شونیزم چنین ادعایی را کرده است. این دین محوری فاشیزم فارسی در اصل بشکل مذهبی پرچمداری تئوری نژاد پرستی پهلویها را میکند. همچنانکه در قیام اوایل خرداد ۱۳۸۵ همه سلطنت طلبان، کمونستها، سازمان مجاهدین خلق اعلام کردند که در سرکوب ملت تُرک آذربایجان همدست و همگام رژیم جمهوری اسلامی خواهند بود. فاشیزم مذهب محور جمهوری اسلامی ذهن ملت ما را در محاصره تاریکیهای ایدئولوژیکی و اعتقادی خود قرار داده است.
بر محیط فکری و کادرهای جنبش ملی آذربایجان جنوبی است که این محاصره را در هم شکسته و معلومات دقیقی از وضعیت سیاسی موجود، جو فکری بر جهان آزاد را به حضور ملت خود برسانند. بدین دلیل در مرحله شخصیت سازی نهضت ملی آذربایجان جنوبی انرژی ذهنی، فکری و انتلکت فراوانی باید متمرکز گردد. بدون تردید دستآوردهای ذهنی با استفاده از امکاناتی که جهان آزاد پدید آورده است بطرق مختلف در اختیار ملت قرار خواهد گرفت. جنبش ملی آذربایحان جنوبی یعنی زندگی کردن از نظر فکری در زمان حال، نه در زمان گذشته.
همه ادبیات تاریخی، ادبی، سوسیولوژیکی شونیزم بیشتر نوستالژی ماضی را تلقین میکند. ما را اراده ملی بر آن است که حساَ در جهان امروز زندگی کنیم. باید در یابیم که مسئله ملی و حقوق بشر هستۀ مرکزی دنیای مدرن را تشکیل میدهد. جنیش ملی آذربایجان جنوبی از فراورده ها و فنومن های دنیای مدرن و فلسفه حقوق بشر میباشد. بدین دلیل بر اساس ایدئولوژیهای مذهب محوری راست و انترناسیونال مرکزی چپ نمیتوان آنرا تفسیر و تشریح کرد. یعنی نهضت ملی، حرکت از یک موقعیت تاریخی نابسامان بسوی موقعیت متناسب با دنیای مدرن و فلسفه حقوق بشر میباشد. تُرکِ آذربایجان میخواهد بصورت انسان مدرن زندگی کند. انسانی که از حقوق ملی و بشری برخوردار است و در چارچوب جغرافیای تاریخی خود در تحقق دموکراسی و ترقی فکری، اقتصادی و مدنی میکوشد، می آفریند، می سازد و با تکیه بر تمدن ملی خود در تحقق احتیاجات و ضرورتهای جهانشمول اشتراک میکند.
بدین دلیل آنرا با الاهیات ساخته و پرداخته فاشیزم فارسی ارتباطی در کار نیست و نباید باشد. تحرکیست تمام و کمال رئآلیستی و منطبق با رئآلیته های جهانی و منطقه ای و درون کشوری. بدین ترتیب رهبر حرکت ملی آذربایجان جنوبی بیشتر از یک فرد و یا یک اکیپ، یک فکر است. یک اندیشه و جهانبینی مدرن است. یک میسیون و یک ویزیون تمام و کمال مدرن است. رهبر ما تفکر ملی ماست. تفکری که با واقیتهای اجتماعی ارتباط تنگاتنگ دارد و از آرمانهای ملی و بشری تبلور یافته است. ملت تاریخ ساز آذربایحان همواره فکرأ مغلوب بوده است. اگر پیروزی فکری را در اعتقاد ملی خود پرورش میدادیم، نهضت مشروطه برای رهایی ملت تُرک آذربایجان کافی میبود.
اما کادرهای مشروطه از دیدگاه تفکر ملی، اعتقادات ملی محروم و مغلوب بودند و بخصوص به زبان نوشتاری ملت خود دقت کافی نمیکردند. بدین دلیل رهبر رهایی بخش ملت ما آن تفکریست که از عمق عقلِ مشترک ملت فوران کرده و همه را در راستای یک هدف ملی سفربر میکند و بسوی مدرنیزم سوق میدهد. نهضت ملی آذربایجان جنوبی امتحان فکری ملت آذربایجان و بخصوص امتحان فکری کادرهای پیشرو آذربایجان در مقابل تاریخ ، زمان حال و آینده میباشد. تفکر ملی هر چه بیشتر به عمق جامعه نفوذ کند متناسب با آن سازمانها و تشکیلاتهای ملی را بوجود خواهد آورد. تاریخ به ما می آموزد که فقط اندیشه هایی که به هستی مادی و معنوی یک ملت متکی بوده اند حقایق انسانی را در بطن خود در نهان داشته اند و دیگر ادیان و ایدئولوژیهای ادخالاتی در دست شونیستها و دلالان سیاسی بازیچه ایی بیش نبوده است.
ادیان و ایدئولوژیهای ادخالاتی دستآویزی بوده اند برای به اسارت در آوردن ذهن و خلاقیت ملتهای مختلف. همچنان که تشیع سیاسی دستآویزی برای شونیزم فارس درآمده است. تاریخ دنیای آزاد، تاریخ غرب آزاد از رنسانس تا به امروز نشان داده است که بهترین روش مبارزه با این اسارتهای دینی و ایدئولوژیکی تکیه کردن بر عقاید و هویت ملی بوده است. یعنی جهانشمول بودن نه بر اساس دین و مذهب محوری و ایدئولوژی محوری که بر اساس ملت محوری واقعیت تاریخی دارد. عقل نقدگرای ملتها چون از اسارت ایدئولوژیها و مذاهب عامل شونیزم رهایی می یابند راه ترقی، دموکراسی، زندگی مسالمت آمیز را در مجرای گذر زمان اختراع میکنند. این تجربه ایست که آنرا تاریخ مدرنیزم برای ملتهای تحت ستم اثبات میکند. همه تحولات عمیقی که در پلان سیاسی، علمی، اجتماعی، مدنی و اندوستریال بوقوع پیوسته است محصول عقل نقدگرایی است که از اسارت ایدئولوژیها و مذهب پوچ و خرافی رهایی یافته است.
شونیزم فارس عقل خلاق ملت ما را به اسارت درآورده است. درحقیقت مبارزه ملی ما مبارزه عقل روشنگر است با نادانی، با جهالتی که ماشین تبلیغاتی شونیزم فارس حدود ۱۰۰ سال است که آنرا به زور به مغز و پسیکولوژی کودکان ما پر میکند. کشف حقایق ملی، مبارزه با فقر فکری است که فاشیزم فارس بوجود آورده است. این فقر فکری در مناسبات اجتماعی و اقتصادی ملت ما نیز تظاهر کرده است. بدین دلیل وقتی که جوانان روشنفکر و ملی آذربایجان جنوبی فریاد آزادی از اسارت شونیزم فارس را در می آورند آنان در وهله اول توسعه اقتصادی، پلورالیزم دینی و سیاسی، مدرنیزاسیون در مناسبات درون کشوری و بین المللی، همآهنگی با دنیای نوین در چارچوب جغرافیای آذربایجان را طالب هستند. نهضت ملی آذربایجان جنوبی به عنوان یک اصطلاح مدرن سمانتیک مشخصی را افاده میکند. در بطن این سمانتیک عناصر معینی موجود است که عبارتند از: پوزیتیویزم، عقل گرایی، دموستیفیکاسیون (اسطوره و خرافه زدایی)، گریز از خرافه های مذهبی، تحقق انرژی ذهنی فرد آذربایحانی در راستای خدمت به زبان و تمدن ملت خود.
همچنانکه مشاهده میکنیم همه دستآوردهای دنیای مدرن محتوای سمانتیک جنبش ملی آذربایحان جنوبی را تشکیل میدهد. آیا همه این خواسته های عقلانی حق مسلم ملت ما نیست؟ آیا در دنیای مدرن ملت ما نمیتواند بزبان خود تجربه های سیاسی، علمی، فلسفی را بدست آورد؟ همه این خواستها در یک اصطلاح بین المللی با نام “حق تعیین سرنوشت” فورمولیزه میشود. یعنی ملتی که در راه ایجاد رفاه اجتماعی، دموکراسی و پلورالیزم سیاسی با تکیه بر امکانات جغرافیایی خویش و عقل خلاقش تلاش میکند، می آفریند و برای خود سرنوشتی را میخواهد بسازد که خود مسئولیت آنرا بعهده دارد.
جنبش ملی یعنی اینکه مسئولیت را از دست فاشیزم فارس گرفتن و خود مسئول سرنوشت خویشتن گشتن. جنبش ملی آذربایجان جنوبی در گیر و دار مبارزه با فاشیزم فارس تجربه می اندوزد، آبدیده میشود، پایگاه اجتماعی خود را محکمتر میکند، به عمق اقشار مختلف جامعه رسوخ میکند و بیشتر و بیشتر اعتقاد به رهایی از ویرانگریهای فاشیزم را بدست می آورد. بدین دلیل بیداری ملت تُرک آدربایجان جنوبی هم حالت انقلابی و هم حالت انتباهی دارد. هر دو بشکل تودرتو بسوی حرکت بسوی عمق جامعه هستند. خاصیت انقلابی نهضت ملی آذربایجان جنوبی پیشرَوی آن به جلو را تندتر و تندتر میکند. از طرفی خصلت تکاملی و یا انتباهی نهضت ما ایده ها و خواستهای ملی را به ژرفاس جامعه سوق میدهد. زین دلیل انقلابیون و انتباهیون بایستی بنا به شرایط تاریخی و رئالیته های موجود همدیگر را در یابند. سلیقه های مختلف بمعنی بودن در جبهه های متقابل نیست. نهضت فکری ما فقط یک دشمن دارد و آنهم شونیزم فارس است. در عین حال جنبش ملی بعنوان یک واقعیت تاریخی و اجتماعی نظام رفتاری و اخلاقی خاص خود را دارد. نظام اخلاقیی که درست در مقابل تلقینات بی اخلاقی فاشیزم فارس قرار میگیرد.
ما نمونه این نظام اخلاقی ملی و نوین را در نبرد رهایی بخش در تمثال آتاتُرک مشاهده کردیم. یعنی نهضت ملی اعتراض به ارزشهای اخلاقی، تاریخی، اجتماعی و اتیک موجود میباشد. زیرا وضعیت موجود را همین معیارهای اخلاقی و دینی بوجود آورده است. ترور و آدمکشی در فطرت فرهنگ و باورهای شرقی ریشه دارد. بزرگترین و خطرناکترین تروریزم موجود در جهان همین ترور افکار و عقیده میباشد که از عدم موجودیت پلورالیزم دینی و سیاسی نشأت میگیرد.
از این بابت رژیم اسلام محوری شونیزم فارس نمونه بارز تروریزم میباشد. نهضت ملی آذربایجان جنوبی در نفی و نابودی این تروریزم در بعد زندگی سیاسی، زندگی اجتماعی، زندگی فکری و بخصوص در بعد تاریخ رسالت تاریخی به گردن دارد. بدین معنی که با ملی گرایی تاریخگرایانه و تاریخ پرستی باز نهضت ملی از طرف افکار و رفتار ترور آمیز دینی و شرقی هضم خواهد شد. مدرنیزاسیون در رفتار، مدرنیزاسیون در مناسبات اجتماعی و نفی معیارهای رفتاری، غیر اخلاقی و دیکتاتوری مخصوص به مشرق زمین از اهداف مهم دراز مدت نهضت بیداری آذربایجان جنوبی است. روشنگری در نهضت ملی بدین مفهوم نیست که عقل و درون خود را با نور خدا روشن کرده باشیم. صدها سال است که با مزخرفات “در خرابات مغان نور خدا میبینم— زین عجب بین چه نوری ز کجا میبینم” عقل و ذهن مردم را در تاریکیهای محض و مطلق نگه داشته اند. روشنگری در نهضتهای ملی به مفهوم روشن شدن عقل انسانی با نور خویشتن است، با نور خدا نیست.
این روشنگری بمفهوم کشف انسان میباشد. در محور و مرکز آن نه خدا که انسان قرار میگیرد. اگر خدایی عادل و برتر از هستی موجود است، نباید آنچنانکه تاریخ دین محوری مشرق زمین، بخصوص آنچنانکه رژیم فاشیزم حمهوری اسلامی تلقین میکند، خدایی قاتل، جلاد و انسان فریب باشد. جنبش ملی در رأس معیارهای اخلاقی خود انسان را قرار میدهد. بدین دلیل ملت آذربایجان در بعد تاریخی با صفویت و نمونه بارز آن یعنی با خمینیزم که “فرهنگ” گریه و زاری را به مردم آذربایحان تحمیل کرده و میکنند مبارزه کند و در بعد اجتماعی همۀ اتیک فاشیزم اسلامی را باید از نهاد ذهنی خود بزداید. برای مبارزه با صفویت و خمینیزم سکولاریزم عینی و ذهنی باید همگام به عمق ذهن مردم رسوخ کند.
در این راستا ظاهرا ما هیچگونه تجربۀ تاریخی نداریم و نداشته ایم. اما با اندکی تکاپو و تکان ذهنی میتوانیم از تجربه های مدرنیزم در دنیای آزاد بهره مند شویم. که ذاتا ملی گرایی عقلی و ملت شدن یکی از اکتشافات مدرنیزم بوده و میباشد. چهار عنصر مدرنیزاسیون عبارتند از:۱. مدرنیزاسیون سیاسی. به معنی ایجاد پلورالیزم سیاسی، لیبرابیزم سیاسی، تشکیل ارگانهای غیر دولتی آکتیو، پارلمانتاریزم دین گریز.۲. مدرنیزاسیون فرهنگی. سکولاریزاسیون و تشویق ایدئولوژیهای ملی، هویت و فرهنگ ملی.۳. مدرنیزاسیون اقتصادی. کشف افکار مادی و اقتصادی همگام با صنعتی شدن جامعه و تقسیم کار. ترقی تکنولوژی و توسعۀ قابلیتهای تجاری.۴. مدرنیزاسیون اجتماعی. افزایش با سوادی جامعه و تشکیل جامعۀ علمی. افزایش زندگی شهری و برکناری ارزشهای کهنه از مناسبات اجتماعی. احترام به حق فرد و فردیت.
در اساس نهضت بیداری ملتها، عقل نقدگرا قرار میگیرد. ملتهای تحت ستم از یک طرف در اسارت شونیستها و از طرفی دیگر در اسارت رفتارهای تاریخی و جهانبینی اسطوره ای و خرافه ایی خود قرار میگیرند. از تحت سیطرۀ هر دو نوع اسارت درونی و برونی باید رهایی یافت. همچنانکه در غرب مدرنیزاسیون و ناسیونالیزاسیون با انتقاد از دین، فلسفه، اخلاق، حقوق، تاریخ، اکونومی و سیاست شروع گشت. دانش طبیعی همچنانکه بر پرینسیب علیت(علت- معلول) استوار است، علم تاریخ نیز بیشتر بر اساس پرینسیب “آماجگرایی” استوار میباشد. این به چه مفهوم است؟
این بدان معناست که وقتی که ملت تُرک آذربایجان جنوبی در تحقق سرنوشت ملی خود بکوشد، تاریخ آیندۀ آن و استقبالش متناسب با تلاش او در راه حقایق ملی خویش تبلور خواهد یافت. غفلت تاریخیمان، ما را محکوم به شوینیزم هار فارسی کرده است. اکنون که رهایی از یوغ شوینیزم فارس بصورت یک ضرورت اجتماعی، بصورت جبر تاریخ برای ملت تُرک آذربایحان جنوبی در آمده است، بدون تردید تجربه های تلخ گذشته و هدف نوین ملی درین راستا در رهایی ملتمان ما را یاری خواهد کرد. امروز ما دسترسی به عمق و ماهیت تاریخ خود را نیز نداریم. زیرا همه امکانات تحقیقاتی به دست شونیزم فارس افتاده است. شوینیزم فارس آنچنانکه میخواهد، تئوریهای تاریخ را به نفع خود مینویسد و به خورد کودکان، نوجوانان و جوانان ما و دیگر ملتها میدهد. در این تئوریهای ساختگی شوینیزم فارس تاریخ از علمیت و علیت خود محروم گشته و فقط در خدمت اهداف پلید شوینیزم در آمده است. تئوریهای فاشیزم فارسی نه در راستای تحقیق و تشریح تاریخ، که در راستای بازسازی تاریخ از نو و به نفع خود میباشد. یعنی برای فاشیزم فارسی علمی بنام تاریخ موجود نبوده و نیست. تاریخ برای فاشیزم فارسی منبعی است برای انکار هستی ملل مختلف درین سرزمین و برتر انگاشتن نژاد آریایی. بدون تردید مثل همیشه این سوآل تاریخی در مغزها سربرمیآورد که چه باید کرد؟
هسته فکری نهضت ملی آذربایجان جنوبی به مرکزیت تبریز در مقابل این سوآل از بُعد تاریخی، سوسیولوژیکی، فرهنگی، زبانشناسی و بخصوص از بعد دیالکتیک حاکم بر تکامل روند ذهنی این جنبش، موظف به پاسخگویی میباشد. این مقاله نیز تمرین فکری و ذهنی است برای درک همه جانبه منافع ملی مان تحت اصطلاح “آذربایجان جنوبی” تا به حال شونیزم فارس چنین تلقین کرده بود که منافع ملی ما تحت عنوان “ملت ایران” تعریف میشده است. جو حقیقت جویی حاکم بر مناسبات بین المللی این دروغ تاریخی فاشیزم فارس را افشا کرده است.
ملت تُرک آذربایجان جنوبی، بخصوص روشنفکران آن دریافته اند که در این حیله ً فاشیزم فارس، فقط منافع و فرهنگ فارسها در مرکز قرار گرفته است و عباره ای بنام “ملت ایران” ساخته و پرداخته فاشیزم فارسی بوده است که درین استقامت، جهالت ملتهای موجود درین سرزمین متفق و همگام با نیتهای شونیزم فارس بوده است. اکنون که ملتهای تحت ستم شونیزم فارس بیدار میشوند، آگاه میشوند، درمی یابند که اصطلاح “ملت ایران” از نظر علمی، تاریخی و جامعه شناسی واقعیت نداشته و پنداری بوده است برای نابودی هستی ملتهای تحت ستم شونیزم فارس. ما را اراده ملی بر آن است که نفس کثیف شونیزم فارس را از وطنمان، از جغرافیای تاریخی آذربایجان دفع کرده باشیم. در این استقامت ملتهای تحت ستم شونیزم فارس به مبارزه بر خاسته اند. یک باور ملی آمده و روح ملتهای تحت ستم را تسخیر کرده است.
بخصوص نوجوانان و جوانان به طرق مختلف در فراگیری زبان نوشتاری و هویت ملی خود به تکاپو افتاده اند. برای اینکه در باره آینده یک ملت بتوانیم پیش بینی هایی کرده باشیم باید به انگیزه های نسل جوان دقت بکنیم. آینده بر اساس انگیزه های نسل جوان پی ریزی میشود. انگیزه های جوانان ما با گذر زمان در راستای ضرورتهای ملی متشکل میگردد. ادبیات مدرن که در آذربایجان جنوبی بوجود میآید نمونه بارز این بیداری و خیزش روح ملی میباشد. در آذربایجان جنوبی نسلی بوجود آمده است که علیرغم انگلهایی که فاشیزم فارس بوجود آورده است، این نسل میتواند به زبان تُرکی بنویسد، بیاندیشد و احساسات ملی و احتیاجات فکری خود را به زبان ملی ترنم کند.
این، کاریست بسیار مهم که جنبش ملی آذربایجان جنوبی در این برهۀ تاریخی موفق به آن گشته است. مراحل شخصیت سازی جنبش نیز بدین ترتیب رخ میدهد. هر قلمی که نثری و یا هر اثر ادبی، فلسفی، سوسیولوژیکی و علمی را به زبان ملی مینویسد، در اصل گلوله ایست که به مغز تمدن کشان شونیزم فارس شلیک میشود. بدین دلیل وجدان تاریخی و ملی مان ما را به فراگیری نوشتاری زبان ملی مان فرا میخواند. برای مبارزه با سیاست تمدن کش فارسهای شونیست، مناسبترین، مسالمت آمیزترین و بهترین راه، یادگیری نوشتاری زبان تُرکی میباشد.
وقتی که خواندن و نوشتن به زبان تُرکی را در نفس، در ذات خود بصورت عادت دربیاوریم، این بدان معنی است که رهایی و آزادی آذربایحان نزدیک گشته است. درین راستا از امکانات علمی، ادبی آذربایجان شمالی و تُرکیه میتوانیم برخوردار گردیم. بخصوص ایترنت این امکانات را در اختیار ما گذاشته است. همه ادبیات سیاسی، سوسیولوژیکی، فلسفی، تاریخی و علمی جهان بخصوص بزبان تُرکی استانبولی در اختیار ماست و این یک فرصت تاریخی برای جنبش ملی میباشد که چنین ادبیات علمی وسیع را میتواند پشتوانه فکری خود قرار داده باشد. شخصأ من به عنوان نویسندۀ این مقاله همه احتیاجات فکری و علمی خود را بزبان تُرکی تأمین میکنم. هر تُرک با اندکی کوشش میتواند از این امکانات و از این فرصت برخوردار گردد که این بنوبۀ خود پیش بینی اسماعل گاسپرالی را از تئوری به عمل در میآورد. اسماعل گاسپرالی اندیشمند تُرک تاتار کریمه برای اتحاد دنیای تُرک در تفکر و احساس را چنین فرمولیزه کرده بود: “اتحاد در زبان، اتحاد در تفکر، اتحاد در عمل”
هر خانواده در آذربایجان جنوبی باید الفبای لاتین را به بچه های خود بیاموزد. هر خانواده در آذربایجان جنوبی باید هسته مرکزی و فکری جنبش ملی گردد. ایجاد احساس امنیت روانی در کودک فقط با آموختن زبان ملی او تأمین میگردد. این واقعیتی است که همه عالمان روانشناس بر روی آن اتفاق نظر دارند. به امید روزی که ریشه زبان فارسی را از وطنمان بکَنیم.
میخواهم به یک نکتۀ مهم دیگر نیز اشاره ایی کرده باشم. یکی از اهداف اساسی شونیستها تشکیل عقدۀ حقارت در ملتهای تحت ستم میباشد. بعد از اینکه عقدۀ حقارت در یک ملتی در نتیجۀ تبلیغات و تطبیقات وحشیانۀ شونیزم بوجود آمد، آن ملت نسبت به فرهنگ، زبان و عناصر هویت خود با چشم حقارت مینگرد. هر تک تکمان مزۀ تلخ و ویرانگر تطبیقات و تبلیغات شونیزم را هم در بعد زندگی اجتماعی و هم در بعد زندگی فردی بر روح خود احساس کرده ایم. علیرغم قتلهای فرهنگی شونیزم، زبان ما زنده است، زنده است اما آسیبهای زیادی بر پیکرۀ زبانمان، بر پیکرۀ اقتصادیاتمان، بر پیکرۀ وطنمان از طرف فاشیزم فارس وارد آمده است. اما ملت تُرک آذربایجان وارد تاریخ نوین خود میشود.
اکنون هزاران نفر لیسانس، فوق لیسانس و دکترا در رشته های گوناگون در نقاط مختلف جهان در بارۀ زبان و هویت ملی مان قلم فرسایی میکنند. بیشتر این انسانهای تُرک در گذشته مسموم تبلیغات و تطبیقات شونیزم بودند. آنان تاریخ و وقایع اجتماعی را نه با جهانبینی آذربایجان محوری، که با جهانبینی “ایران” محوری تحلیل میکردند. اما حقیقت حاکم بو روح تاریخ که با نام مدرنیته و عقل نقدگرا تظاهر کرده است راه درستی را( که عبارت بُوَد از جهانبینی ملت محوری) به انها نشان داده است. خواست و ارادۀ ملی ما بر آن است که زبان فارسی باید فقط برای فارسها باشد. تحصیل و تدریس در آذربایجان فقط و فقط باید و باید بزبان تُرکی بوده و همگام با زبان تُرکی زبان انگلیسی را نیز برای ارتباط با دنیای مدرن بیاموزیم. این حق مسلم و طبیعی ماست و با توجه به اینکه خواست ما یک مسئلۀ اخلاقی و انسانیست، دنیای آزاد و وجدانهای بیدار و آگاه همگام با ما خواهند بود. کافیست که در راه خواستهای ملی خود کوشا و هم پیمان گردیم. ما را توانایی رهایی از ستم شونیزم فارس موجود است. ملت تُرک آذربایجان همگام با دیگر ملتهای تحت ستم برای بر اندازی سلطنت و سلطۀ شونیزم فارس بپا میخیزد.
۲۹/۰۴/۲۰۰۷
11007.baybak.c…